بلــد الامیـــن

بلــد الامیـــن
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۹ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

سلام به همه دوستای مجــازی

یه چند وقتیه که دستم به نوشتن نمیره(حالا دلیلش بماند!).ولی خُبــ میومدم وسر میزدم وکلا تو فضای مجـازی میچرخیدم واسه خودم.

تو این چرخیدنا به این مطلب سایت تکدیـد که شاید خیلیامون بعد از مدت زمانی فراموشش کردیم برخوردم.

احساس میکنم ما خیلی کـوتاهی کردیم که دشمنامون اینقد بی حیا و پُر رو شدن.

خواهش میکنم با حوصـله این مطلب رو بخونید و هرکسی در حدی که میتونه برای امام مظلوممون انجام بده.


امــــــــــــــــــــــام نــــــــــــــقــــــــــــی علیه السلام


خواهش دیگه ای که از دوستان دارم اینه که این قضیه رو به مسائل سیاسی و اقتصادی مملکتمون ربط ندن.

به اعتقاداتمون دارن بی احترامی میکنن...


السلام علیک یا اهل بیت النبوه


۳۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۱۳
محمد ابراهیم نامدار

آفت هاى آرزوها از منظر احادیث

پرداختن به سـرگرمى ها

اهمّیت ندادن به آخرت

حاکمیت فرومایگان

پرداختن به زواید

تکیه بر غیرخدا

سستى وتنبلى

طلب محـال

ناشکیبایى

گناهکارى

نیّت بد


۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۱۳
محمد ابراهیم نامدار

خاستگاه هاى آرزوهاى بیهوده از منظر احادیث

غفلت

شقاوت

حماقت

 نـادانی

گناه کردن

ولایت شیطان

علاقه به مال وثروت

ترجیح دادن دنیابر آخرت


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۹
محمد ابراهیم نامدار

کشیشی هنگام مردن گفته بود وقتی بچه بودم دلم می خواست دنیا رو عوض کنم.بعد فکر کردم دنیا خیلی بزرگه و باید کشورم رو عوض کنم.توی نوجوانی به خودم گفتم کشورم هم زیادی بزرگه و باید کاری واسه تغییر شهرم بکنم.
جوان که شدم فکر کردم شهرم هم زیادی گنده است و باید محله ام رو دگرگون کنم.به میانسالی که رسیدم تصمیم گرفتم از خانواده ام شروع کنم.و حالا در واپسین لحظه های عمر می بینم که باید از همون اول از خودم شروع می کردم.
و اگه این کار رو کرده بودم تا حالا تونسته بودم به سهم خودم ؛ خانواده ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و جهان رو تغییر بدم.



پی نوشت 1 : نکنه بخوایم بجای خودمون ، دیگران رو تغییر بدیم.نکنه بجای گرفتن آینه به سمت خودمون ، همش ذره بینی به سمت دیگران بگیریم.نکنه بخوایم همه چیز و همه کس عوض بشن و خودمون تکون کوچکی هم نخوریم.
نکنه گمون کنیم تحول یعنی عوض کردن دیگران. نه ، باید بدونیم قطعا با عوض کردن خودمونه که دنیای پیرامون ما هم عوض می شه.

پی نوشت 2 : امــروز تولــدمه ! (محمدابراهیم نامدار  23 سالش تموم شد!)

از همــتون صمیمانه میخوام برام دعا کنیــد بتونم تغیـیــر رو از خودم شــروع کنـم... التـــــماس دعــــــا


                   یا علی                                                    


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۲:۰۷
محمد ابراهیم نامدار

                                                                                           
                              


در بحار الأنوار ( به نقل از عایشه ) آمده است : رسول خدا (ص) هرگاه از خدیجه یاد مى کرد از تعریف و تمجید او و طلب مغفرت براى وى خسته نمى شد. یک روز از او یاد کرد و من حسودى کردم و گفتم : خداوند عوض آن پیر زن را به تو داده است!

عایشه مى گوید : دیدم رسول خدا بشدّت خشمگین شد. من از گفته خود پشیمان شدم و گفتم : خدایا! اگر خشم رسولت را برطرف سازى، دیگر تا زنده هستم از خدیجه به بدى یاد نخواهم کرد.

مى گوید: چون رسول خدا (ص) حالت مرا دید، فرمود : چگونه این حرف را زدى؟! به خدا قسم خدیجه زمانى به من ایمان آورد که همه مردم به من کافر بودند. زمانى که همه مردم مرا از خود مى راندند او مرا پناه داد، زمانى که همه مردم مرا تکذیب مى کردند او مرا تصدیق کرد و زمانى که شما از فرزند محروم بودید، خداوند از من به او فرزند روزى کرد. عایشه مى گوید : پیامبر تا یک ماه شب و روز از خدیجه برایم تعریف مى کرد .

( میزان الحکمة ، ج 12، ص113)

                                                                                                                                  

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۰۲:۳۰
محمد ابراهیم نامدار


۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۰۴:۱۱
محمد ابراهیم نامدار


دریافت

حجم 169 کیلو بایت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۴:۰۷
محمد ابراهیم نامدار

سرباز فداکار حماسه حسینی

یکی از اصحاب ابا عبد الله(ع) عابس بن ابی شبیب شاکری است، این مرد که خیلی شجاع بود و حماسه حسینی در روح او وجود داشت، هنگامی که روز عاشورا به میدان نبرد آمد، وسط میدان ایستاد و «هماورد» طلبید. اما کسی از سپاه دشمن جرأت نکرد که به جنگ او بیاید، عابس ناراحت و عصبانی شد، و برگشت و کلاه خود را از سر برداشت، زره را از بدن بیرون آورد، چکمه را از پا درآورد و به میدان آمد و گفت: الان بیایید و با عابس بجنگید. باز هم جرأت نکردند. بعد با یک عمل ناجوانمردانه سنگ و کلوخ و شمشیر شکسته‌ها را به سوی این مرد بزرگ پرتاب کردند و به این وسیله او را شهید نمودند.


استاد شهید مرتضی مطهری، گفتارهای معنوی، ص 243




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۲ ، ۰۴:۰۷
محمد ابراهیم نامدار